- بازدید : (2537)
مقدمه
مبناي تفكر غرب مدرن، اومانيسم يا انسانمحوري است، يعني آنچه كه غرب مدرن را از ديگر دورههاي غرب، باستان و وسطي و تمدن شرقي متمايز ميكند، اومانيسم است.
اومانيسم به بشر اصالتي ميدهد كه اين اصالت در واقع جايگاه واقعي او در هستي نيست چون بشر نهايتاً يك مخلوق است، با يك سري استعدادها و تواناييهاي فوقالعاده و در عين حال ناتوانيها و محدوديتهاي بسيار، يعني انسان موجود مطلق هستي نيست و موجودي نيست كه خالق همه چيز بوده باشد يا نظامگذار و قانونگذار هستي نيست. در انديشه اومانيستي، انسان قانونگذار است و به عنوان خداي هستي فرض ميشود و آن خداي واقعي هستي فقط داراي شرط خالقيت ميشود يعني فقط خالق است و شأن ربوبيت از خدا گرفته ميشود. به عبارتي ديگر ربوبيت تجريدي و تشريعي به انسان سپرده ميشود
در این مقاله به موارد ی در مورد آموزش و پرورش در مکتب اومانیسم می پردازیم.
انسان گرایی(humanism)
انسانگرایی ، چنانکه از نامش پیداست،به هر گونه نظام( سیستم) فکری یا عملی گفته می شود که بر طبیعت ، شآن ،علایق و آرمان های انسان مبتنی است؛مخصوصا جنبش های (نهضت های )نوین،عقل گرا و خدانپرست که معتقد اند آدمی خود این توانایی را دارد که خود را به کمال مطلوب برساند و از سلوک اخلاقی مطلوب برخور دار باشدبدون اینکه به منبع فراسوی طبیعت گرایی نیاز داشته باشد. این دیدگاه فلسفی را می توان در عبارت «انسان معیار همه چیز است» خلاصه کرد .
اگر تاریخ فلسفه را ورق بزنیم به این حقیقت بر می خوریم که فیلسوفان غالبا «شناخت طبیعت » را مهمترین مسئله می پنداشتند و آن را «بزرگترین حقیقت»می دانستند به همین سبب ،شناخت و کشف ماهیت آن را مهمترین وظیفه ی هر متفکر تصور می کردند.و بسیار خوشحال می شدندوقتی که در این راه به حقیقتی دست می یافتند ولی فیلسوفان معاصر ،به ویژه روانشناسان و جامعه شناسان ،به یک حقیقت بسیار مهم و ارزنده ای متوجه شده اندو آن «حقیقت انسان»[1](1982-1873)فیلسوف «لمانی می گوید :«آنچه زمان معاصر ما را ممتاز می کند این است که خود انسان یک اشکال همیشگی نسبت به خویشتن شده است.»
تقریبا همه متفکران معاصر به این حقیقت اعتقاد پیدا کرده اند که طبیعت با خود انسان به بالا ترین حد انعطافش می رسد و بهره برداری سالم و کافی از طبیعت هنگامی امکان پذیر خواهد بود که انسان از همه جهات ،بویژه رفتار شناخته شود و استعداد های او به وسیله ی مربیان ورزیده ، درست تربیت و رهبری شوند تا او بتواند آزادی و ابتکار خاص خود را تحقق بخشد .هرگونه رشد و تکامل اقتصادی ،سیاسی و اخلاقی به رشد و تکامل روانی خود انسان بستگی دارد .
از طرف دیگر ،پیشرفت سریع جنبه ی مادی زندگی که گاهی از آن ،به تکنولوژی تبدیل می شود ،تغییرات انقلابی در زندگی فردی و اجتماعی انسان به وجود آورد و سرعت این تحولات و تغییرات به قدری بود که انسان نتوانست به اسانی با آنها هماهنگی کند ،در نتیجه بین انسان و تکنولوژی یک نوع سازگاری پیدا شد که این ناسازگاری را ،در سه خصوصیت زیر که در غرب به شدت ظاهر شده اند و متاسفانه در شرق هم در حال گسترش اند می توان خلاصه کرد :
1- احساس بیگانگی(alienation)یا بیگانگی از خود ،بدین معنا که انسان با وجود زندگی در میان همنوعان و نزدیکان خویش باز خود را نسبت به آنها بیگانه می پندارد و از ارتباط و پیوستگی که در گذشته بین مردم بخصوص در بین خویشاوندان بر قرار بود دیگر خبری نیست.
زن و شوهر نسبت به هم و هر دو نسبت به فرزندان و برعکس ، همچون بیگانه رفتار می کنند و برای کشف نقایص و معایب همدیگر بیشتر می کوشند تا کشف محاسن.
اسلام مردان و زنان و کودکان را به آموختن امر کرد ،تا بتوانند به نوبه ی
خود،تعلیم و تربیت دیگران را بر عهده بگیرند .تعلیم و تربیت اسلامی
بیش از هر چیز به آموزش علوم ،پزشکی،فلسفه،ریاضیات و نجوم
توجه داشت.
2-احساس نا انسانی(Dehumanization) یا غیر انسانی ،بدین معنا که شخص خود را در حکم دنده ی یک چرخ احساس می کند تا یک فرد انسانی و دیگران نیز در حکم اشیاء بی روحی هستند.به عبارت دیگر ،در روابط فعلی بین افرادبشر به میزان باز دهی افراد مانند ماشین ها بیشتر توجه است تا به عنوان یک انسان مورد احترام. فروشنده به خریدار وقتی بیشتر ارزش می دهد که به نرخ مطلوب او جنس را خریداری کند و در نظر خریدار،فروشنده وقتی آدم خوب است که بهترین را به ارزانترین قیمت در اختیار او بگذارد.
فرزندان ،پدر و مادری را بیشتر دوست دارند که بیشترین آزادی را در خرج کردن و کیفیت صرف اوقات فراغت به آنها بدهند و والدین ،فرزندی را بیشتر دوست دارند که موافق میل آنها رفتار کند و بازده مالی خوب و سریعی داشته باشد . از نظر یک کار فرما ،کارگری محترم و دوست داشتنی است که با کمترین مزد ،بیشترین و بهترین فراورده را تولید کند و برای کارگر ،کار فرمایی مطلوب و محبوب است که بیشترین مزد را به او بدهد و کمترین بازده را از وی بخواهد و ... یعنی هر کس در نظر دیگری حکم ماشین را پیدا کرده است.
3-احساس بی هویتی(Deindividuation)یا احساس اینکه شخص هویت خود را از دست داده است و یک فرد بی نامی درگروه خود شده است .به عبارت دیگر، گروه به اجتماع بیشتر توجه دارد تا به فرد و فردی در گروه ارزش پیدا می کند که بیشترین سود را برای آن داشته باشد وگرنه خود به عنوان یک فرد ،مورد توجه نیست.مثلا در کلاس های درس ، معلم به همه دانش آموزان می پردازد و از توجه به فردفرد آنها غافل است در صورتی که هر کدام از ایشان ،شخصیتی است بی همتا و انتظار و نیاز دارد که به تنهایی شناخته شود .
پیدایش این چنین حالات نامطلوب،اختلال های شخصیتی متعدد و متنوعی را سبب شده است
چنانکه هر روز شاهد افزایش تعداد بزهکاران ،معتادان و تبهکاران هستیم و چنانکه گفتیم این وضع در غرب پیوسته در حال افزایش و تشدید است و شرق نیز با کمال تاسف در این راه گام نهاده است و در حال گستردگی است.
همین وضع نامطلوب انسان ،باعث نگرانی شدید متفکران و دانشمندان علوم انسانی شده است.چه اگر به سرعت برای در مان این چنین درد های فردی و اجتماعی خانمانسوز نپردازند طبیعی است که انسان عاقبت بسیار وخیمی خواهد داشت که شاید دیگر درمان پذیر نباشد . همین توجه خاص به خود انسان باعث پیدایش «انسان گرایی علمی»(Scientific Humanism)شد .
این سیستم فکری معتقد است که باید با دید علمی به ماهیت نیاز ها و خولسته های انسان پی ببریم و رغبت ها و امور انسان ،نقطه ی مرکزی فلسفه قرار بگیرد .انسان در هر شرایطی که باشد و در هر نقطه ای از جهان قابل احترام و توجه است.انسانگرایی علمی ،هر گونه تصور از پیش پرداخته ،ذهنی یا انتزاعی درباره ی انسان را رد می کند و شناخت علمی وی را کاملا ممکن می داند.
انسان گرایی علمی یا واقعی ،چند ویژگی دیگر هم دارد :
الف . احترام زیادی به دانش جدید قایل است اگرچه به زیست شناسی ،روانشناسی ،پزشکی و علوم اجتماعی بیشتر توجه دارند ولی در همه آنها انسان و آسایش او مورد توجه است . به علم توجه دارند نه به عنوان اینکه رونوشت واقعیت است بلکه به این عنوان که انسان را قادر می سازد کنترل مطمئن بر جهان داشته باشد.
ب . تاکید بسیار بر روی ارزش هر شخص . بدین معنا که هر شخص ویژگی های منحصر به خود دارد و دیگر نمی توان انسان را یک «موجود اقتصادی»تصور کرد بلکه او یک «موجود انسانی» است که باید جنبه ی انسانیت او بر همه جنبه هایش غلبه کند . به عبارت دیگر ، او ابتدا باید یک «انسان» باشد پس از آن یک پزشک ، یک مهندس ، یک فیلسوف ، یک دانشمند و ...
ت . توجه خاص به مسئله ی ارزش ها .زیرا انسان تنها موجود زنده شناخته شده در جهان هستی است که مسئله ارزش برایش مطرح می باشد و طبیعی است وقتی انسان ، خود مهمترین مسئله روز است مساله ارزش ،مهم ترین مسائل انسانی خواهند بود.
در واقع، می توان گفت همه ی سیستم های فلسفی ،بویژه در حوزه ی آموزش و پرورش ،نوعی انسانگرا هستند چون محور اساسی ، سرانجام به آدمی ختم می شود ، با این تفاوت که بعضی ها خداپرست و برخی مخالف آن هستند . در بین آنها عمل گرایی ،وجود گرایی و پدیدار شناسی بیش از سایر فلسفه ها انسان گرا هستند و همگی بر این باورند که باید از نو به انسان نگریسته شود و جهان از نوع باید انسانی گردد.
عمل گرایان ،صلاح زندگی انسان را مطرح ساختند و فعالیت های تربیتی عملا سودمند را توصیه کردند. و بر این باورند که انسان باید دو پدیده ی اساسی زندگی امروز یعنی تغییر و تجربه را بسیار مهم و جدی بشمارد و تجربه را محور عمده یادگیری بداند.
وجود گرایان آزادی انتخاب و مسئولیت شخصی را مورد تاکید قرار می دهند که در همه دوران زندگی انسان مطرح هستند و باید محور آموزش و پرورش در همه مقاطع تحصیلی باشند.
پدیدارشناسان روی ادراکها ،معانی شخصی و تجارب ذهنی فرد تاکید می کنند .
و انسانگرایان روی علایق ، ارزشها و توانایی شخص برای انتخاب آگاهانه و ادراک انسان از خویشتن تاکید دارند .
انسانگرا بر این باور است که :
- انسان در نفس خود ارزشمند است.
- انسان به جهان رنگ می بخشد.
- انسان بیشتر از سایر حیوانات ،با جهان هستی ارتباط دارد .
- انسان است که به جهان نام گذاری می کند.
- انسان است که می خواهد و می تواند تغییرات خواهش دل را در جهان بوجود آورد.
- انسان است که به جهان علم دارد.
- انسان است که با ارزش های خود ساخته اش سر و کار دارد.
- انسان است که همواره می کوشد برمعلومات خودبیفزاید.
- انسان است که خود را اشرف مخلوقات می پندارد.
- انسان است که با حقایق سر و کار دارد .
- انسان است که به جهان شکل می دهد.
- انسان است که قانون های حاکم بر طبیعت را کشف می کند.
- انسان است که می تواند واقعیت معین را متناسب با مقصودش تلقی کند.مثلا عدد27را مربع3،یا حاصل ضرب3در9 یا26 به اضافه1 یا100 منهای73 یا شکل های دیگر تلقی می کند
- انسان در جهان آفرینش بیشترین سهم را دارد.
شاید بتوان گفت که سیستم فکری انسان گرایی در روانشناسی بیش از سایر علوم مطرح است زیرا محور عمده مسائل روانشناسی ،انسان است.هدف روانشناسی انسان گرایی عبارت است از : زنده نگه داشتن انسانیت ،پنج اصل معروف روانشناسی انسانگرا از این قرارند :
1-انسان ،به عنوان یک انسان، جانشین جمع اجزایش است .
2- انسان در یک زمینه انسانی هستی دارد و طبیعت منحصر به فرد او از راه ارتباط با افراد دیگر مشخص می شود.
3- انسان از خویشتن و وجودش آگاه است یعنی اینکه اشخاص چگونه رفتار می کنند بستگی به آنچه در گذشته برای ایشان اتفاق افتاده است(تجارب)و امید های آنها برای آینده (انتظارات). مسلو (maslow) می گوید:«ما از فروید یاد گرفتیم که گذشته شخص در حال حاضر او وجود دارد و حالا باید یاد بگیریم که آینده نیز به شکل آرمانها ،امید ها،هدف ها ،نیرو های بهلقوه و مسئولیت برای سرنوشت در حال حاضر وجود دارد. از نظر کسی که آینده وجود ندارد ،آینده به کوشش بیهوده ،نا امیدی و «وهم»کاهش پیدامی کند.»
4- انسان انتخاب کننده است. آگاهی به انتخاب منجر می شودو هنگامی که شخص انتخاب می کند دیگر تماشاگر نیستبلکه شرکت فعالی در تجربه دارد.
5- انسان هدفمند است .قصد یک شخص در انتخابش منعکس می شود که آن نیز حتما به هدفی متوجه است.1
معرفت شناسی انسان گرایی
این مکتب در هر بحث علمی و فلسفی صلاح انسان را مقدم می شمارد و او را به شناخت خود و جهان و بهره برداری سودمند و مؤثر از جهان توانا می داند .هم به عقل او ارزش می دهد و هم واقعیت های عینی را می پذیرد و معتقد است انسان می تواند ،و حتی باید،شناخت خود را از خویشتن و جهان روز به روز گسترش دهد مشروط بر اینکه از این شناخت برای رفاه واقعی خود و دیگران استفاده کند.
نظریه ی ارزشی انسانگرایی
یکی از مفاهیم اساسی علم ،مفهوم علیت است . دانشمندان در مطالعه حوادث و پدیده ها برای پیش بینی حوادث آینده از داده هایی که از این مطالعه بدست آورده اند استفاده می کنند زیرا بین آنها به روابط علی(علت و معلولی) اعتقاد دارند .این فکر ،که هر چیز ی که اتفاق می افتد قسمتی از رشته یا زنجیر علتها و معلول ها می باشد،بعضی از متخصصان علوم را به این اعتقاد وا داشته است که همه اعمال روانشناختی سرانجام، به اعمال فیزیولوژیک قابل تبدیل هستند بنابراین روانشناسان باید تنها رفتاری را که مستقیما قابل مشاهده است مطالعه و بررسی کند و به عقیده ی ایشان احساسات و ارزش ها قابل مطالعه علمی نیستند.
اما باید بدانیم که اولا دانشمندان الزامی ندارنداحساسات و ارزش ها را حتی بیش از مربیان بررسی کنند. ثانیا در عصر ما احساسات اضطراب و تنفر ، عده ی زیادی از مردم را پوشانده است و اعتماد به همدیگر و یکدیگر پذیری را به حد اقل رسانده است در نتیجه ، زندگی اجتماعی را دشوار ساخته است و رفتار مردم با هم صورت تهدید پیدا کرده است.و نمی توان انکار کرد وقتی آینده بشر با این چنین خطر جدی مواجه است بررسی احساسات و ارزش ها را ضروری می کند.
ارزش ها در واقع راهنمایان تغییرات و تحولات اجتماعی می باشند و احساسات ، نیروی محرک برای رسیدن به آن تغییرات را جهت می دهند. به عقیده انسانگرا تربیت باید به کودک کمک کند که بین آزادی شخصی خود و مسئولیت اجتماعی هماهنگی ایجاد کند و برای این منظور باید احساسات عمیق بستگی به دنیای اطرافش را رشد و گسترش دهد . تربیت انسان گرایی توانایی کودک را بهشناخت نظامهای احساسی و ارزشی دیگران پرورش می دهد و نیز او را به سازگاری با محیط وسیع تشویق می کند.
آموزش و پرورش از نظر انسان گرایی
از جمله مفاهیم مهم در این سیستم فلسفی مفهوم «شدن»(Becoming)است،یعنی فرد پیوسته در حال تغییر و تحول است و می کوشد بر کمال خود بیفزاید و این جز از راه «تربیت سالم»امکان پذیر نیست . لاوارونی در کتابش بنام انسانیت (1970)تردید می کند که جامعه ای بتواند زنده بماند بدون اینکه تربیت آن تغییر یابد و روی ارزشهای انسانی تاکید کند ، بجای تاکید بر ارزش های ماده گرایی و رقابت . او می گوید :«تاکید فراوان باید بر این باشد که فرد تا حد کامل استعدادش رشد وتکامل پیدا کند و تاکید فراوان باید بر این باشد که به فرد انسان کمک شود که درباره مسئولیت هایش نسبت به جامعه بسیار پذیرا و آگاه باشد ،تاکید بیشتر روی پاداش های درونی و ذاتی بشود ، به دیگران علاقه مند باشد و به تفاوت ها احترام بگذارد.»
عوامل اساسی در رویکرد انسانگرایی به آموزش و یاد گیری عبارتند از :
1- عوامل یا متغیر های ارتباطی
- تدریس خوب با برقراری ارتباط میان معلم و محصل آغاز می شود . در کلاس مبتنی بر ارتباط خوب میان معلم و محصل ، شاید نتوان گفت که محصلان بیشتر یاد می گیرند لیکن می توان گفت که :
*درباره ی آنچه آموخته اند احساس خوبی دارند.
*درباره ی خویشتن احساس خوبی دارند.
- برقراری تعادل منطقی میان فرآیند های هیجانی و نتایج تحصیلی.
2- عوامل یا متغیر های بافتی یا اقلیمی :
- هر کلاس درس ، مینیاتور جامعه با اعضایش ،قواعد و ساختار نهادی اش ،فشار اجتماعی و سلسله ی مراتب قدرتش می باشد . هنچنانکه هر شخص ویژگی هایی دارد ،کلاس هم همینطور است . به عبارت دیگر ، هر کلاس شخصیت خودش را که ترکیب مجموع شخصیت های افراد آن است ، رشد می دهد و نوع این شخصیت نسبتا حاصل تعامل های محصلان با همدیگر و با معلم و محصلان است .
- هر کلاس درس یک بافت اجتماعی ،هیجانی و ذهنی دارد که می تواند روی وضع تحصیلی و خود پنداریمحصلان اثر بگذارد .
- معلم به عنوان رهبر کلاس نقش متغیر مرکزی را ایفا می کند . اینکه یک کلاس ، به عنوان یک گروه ،چگونه رفتار می کند یا در باره خودش چه احساسی دارد عمدتا بستگی دارد به اینکه معلم نقش خود را در کلاس چگونه بازی کند .
کلا متغیر های اقلیمی و ارتباطی، نتایج تعامل های کاملا انسانی می باشند که واقعیت پدیدار شناختی هر کلاس درس را در هر مقطع تربیتی تدوین می کنند.
به نظر انسانگرایان تربیتی:
1- دانش آموزان با خویشتن خوبی را به کلاس می آورند ، با خود سرهایی(مغزهایی) را می آورند که فکر و احساس می کنند، ارزش هایی را با خویشتن می آورندکه به کمک آنها آنچه را می شنوند و می بینند انتخاب کنند. با خود مجموعه های نگرش و روش های یادگیری را می آورندکه نشانه ی تفاوت های فردی میان محصلان است.
2- معلم نه تنها باید موضوع درس خود را بفهمد و از اصول انگیزش و یادگیری عاقلانه استفاده کند باید خویشتن را نیز بفهمد و از خویشتن به عنوان یک مربی آموزشی استفاده معقول بکند. بداندهمچنانکه موضوع درس مهم است ، چگونه گفتن(تدریس)آن نیز اهمیت دارد .
3- این زمانی-مکانی بودن آموزش و یادگیری باید مورد توجه باشد زیرا محصلان در واقعیت جاری و تجربه های موجود تغییر می یابند.
4- باید آموزش و یادگیری شخصی شوند و محصلان را تشویق کنند که دیدگاه خود را با ضمیر«من» بیان کنند.
هدف های آموزش و پرورش
این فلسفه تربیتی ،چنانکه از نامش پیداست ،بشر یا انسان را اصیل می داند و روانشناسان و روان پزشکان و مربیان پیرو آنکه بنام «نیروی مرسوم»در روانشناسی و روانپزشکی شهرت دارد ،بشر را به عنوان موجودی که می خواهد ذات و وجود خود را تحقق بخشد و با ویژگی های طبیعی و اکتسابی خاص خویش از همه موجودات زنده ممتاز می باشد تلقی می کنند و هدف آموزش و پرورش را در کمک به«تحقق ذات انسان» خلاصه می کنند .
انسان را باید آنچنانکه هست ، پذیرفت یعنی نیازهای انسانی عالی ، انگیزه ها و توانایی های او را قبول کرد و در هر گونه فعالیت تربیتی، انسانیت را مقدم شمرد و انسان را هدف ، نه وسیله قرار داد. آموزش و پرورش باید تربیت کل انسان را هدف قرار بدهد یعنی به تربیت همه جانبه او بپردازد و نه تنها معلومات اورا بیفزاید بلکه باید تربیت عواطف او را نیز به همان اهمیت مورد توجه قرار بدهد وگرنه انسان ناقصی بار خواهد آورد . موضوع عمده در تربیت باید احساسات و عواطف و و افکار یادگیرنده باشد و تربیت باید به «خودسازی» محصلان کمک کند و این از راه یادگیری آزاد امکان پذیر است زیرا کودکان از همدیگر بیش از معلم یاد می گیرند و در محیط یادگیری آزاد است که به شناخت و اکتشاف می پردازند . همچنین بهبود و گسترش هر چه بیشتر روابط انسانی مورد توجه خاص این فلسفه است.
به نظر انسان گرایان علمی معاصر هدف آموزش و پرورش باید تامین نیاز ها و رغبت های عینی انسان باشد و انسانیت بر نیروی انسانی مقدم گرفته شود و برنامه درسی باید بر اساس همین هدف تهیه و تنظیم شود به طوریکه هر فرد ، فرصت و امکان این را پیدا کند که از زندگی سالم و مطلوب بهره مند شود و استعداد ها و توانایی های خود را به حد امکانش شکوفا سازد و از آن بهره برد .
هدفهای تربیتی انسانگرایی را می توان چنین خلاصه کرد:
- کمک کردن به رشد و تکامل فردیت شخص ، و ساختن خویشتن به عنوان یک فرد بی همتا .
- کمک کردن به محصلان که به توانمندیهای بالقوه خویش پی ببرند.
- کمک کردن به محصلان که برای خودشان تصمیم بگیرند. و فرصت انتخاب به ایشان داده شود.
- معنادار ساختن یادگیری برای محصلان.
- این اصل مهم روانشناختی مورد توجه باشد که مردم آنچنان رفتار می کنند که معتقدند درست است.
- معلم از چشم و دیدگاه محصلان به جهان بنگرد.
- معلم حرکت خود را ،از نقطه ای که محصلان هستند،اغاز کند.
- کمک کردن به محصلان که بیشتر شبیه خودشان و کمتر شبیه دیگران بشوند.
- به ارزش های شخصیتی و هدف های فردی محصلان توجه شود.
- شناخت محصلان بر تغییر آنها مقدم شمرده شود .
تربیت مبتنی بر فلسفه انسان گرایی علمی به سبب توجه به تمامیت فرد دیگر جنبه های اقتصادی ،سیاسی و اخلاقی را جدا از همدیگر در نظر نمی گیرد چون فرد انسانی به همه آنها نیاز دارد و آنها بصورت ترکیبی مورد نیاز وی می باشند.
به علاوه با تقسیم انسان به تن و روان (دوگرایی)کاملا مخالف است. به گفته ی یکی از مربیان :«...نظامی که به سبب فقدان تغییری بهتر ،در این جا«رهایی بخش»نامیده خواهد شد وشاید لازم باشد آن را نظام مدینه ی فاضله هم بخوانیم. هدف عمقی این نظام هموار ساختن راه پیوستن به یک جامعه تازه است و اصل اساسی آن رفع«با خود بیگانگی» است . ساخت آن ، که از همه جهات گشوده و قابل انعطاف است و شیوه های آموزشی آن، که بر مبنای نظمی علمی و برقرار کننده ی تعادل و تساوی است،تلاش می کند تا دستگاه آموزشی را از بازگشت به تضاد های ناشی از اختلاف سطح شرایط اجتماعی محفوظ دارد. آرمان واقعی آن ، که پرورش توانایی افراد برای بروز شخصیت آنان و تامین امکانات تفکری هشیارانه است تا هر فرد بتواند با دیدی انتقادی به جامعه پیرامون خود بنگرد که او را در انتخاب محتوای تعلیم و تربیت رهبری می کند . این تعلیم و تربیت است که هنر و صنعت و سیاست را به هم پیوند می دهد و شیوه های آموزشی آن تا حدود زیادی مبتنی بر قوه ی ابتکار دانش آموزان و دانشجویان و تعداد استعداد نهفته ی فردی و جمعی آنان است.»1
روش های تدریس
این فلسفه تربیتی بر دانش آموز محوری استوار است یعنی اصالت را به محصل می دهد و از معلم می خواهد روش و شیوه ی «مساله محوری» و تحلیل مسائل را نیز به کار ببرد. و معلم انسان گرا را با خصایص زیر معرفی می کند:
- خونگرم
- آزاده و بخشنده
- دوست خوب
- دلسوز
- فهیم
- حساس
- کاردان
- ماهر
- مهندس رفتار
- سختکوش
- منتظر سخت کوشی محصلان
- محرک خود شکوفایی
- راهنمای همه جانبه هر محصل
- دارای فکر باز
- دارای قابلیت انعطاف
- مشوق مسئولیت فردی
- آزاده و بخشنده
پیشنهاد های خاص انسان گرایی به معلم از این قرارند:
1- معلم باید همواره به یاد داشته باشد که اعتماد به نفس و احترام به خویشتن ویژگی های مادر زادی نیستند بلکه نتیجه ی تجربه های فردی می باشند یعنی آن دو خصوصیت ،آموخته هستند و اعمال وگرایش های معلم می توانند رشد و تکامل آنها را افزایش دهند یا به تعویق اندازند.
2- نیاز های فیزیولوژیک دانش آموز باید همانند نیاز های ذهنی یا فکری او ارضا شوند و شرایط و اوضاع زندگی اوباید آنچنان باشد ، که او سالم بماند.
3- کودک می تواند عهده دار شدن مسئولیت اعمالش رایاد بگیرد و در کلاس درس رهبر خود باشد ولی به کمک و راهنما نیاز دارد . معلم همواره باید از خود بپرسد :«آیا کودک می تواند این عمل را شخصا انجام دهد؟»،«آیا من باید این مطالب یا مواد را برای او فراهم کنم؟» ، «آیا من نیاز دارم که این روش را به او ارائه کنم؟»،هر موقع کودک بتواند کاری را شخصا انجام دهد باید برایآن تلاش کند.
4- کودک همچنین می تواند یاد بگیرد که دیگران را مراعات کند و مسئولیت کمک به آنها را به عهده بگیرد. او باید در کمک کردن به دیگران تشویق و تقویت شود.
5- وقتی معلمی کنجکاوی کودک را بر می انگیزد در واقع لذت درونی از یادگیری را در او بوجود می آورد .باید در دوره ابتدایی بیشتر آموزش ها را به شکل بازی در بیاورد.
6- معلم باید بکوشد فردیت هر دانش آموز را بشناسد و احترام بگذارد .همچنین ، برنامه ها را فردی کند . دانش آموز را در انتخاب شقوق یادگیری آزاد بگذارد.
برنامه درسی
این فلسفه ،اصالت را به انسان و در مدرسه به دانش آموز می دهد .بنابراین ،آموزش دروسی یا موادی را توصیه می کند که به انسان ماندن و انسانی رفتار کردن منجر شوند به همین سبب آموزش هنر ها و علوم انسانی و اجتماعی را مقدم می داند.
نتیجه گیری
اومانیسم معتقد است که طبیعت سراسر از حقیقت ساخته شده، که ماده و انرژی اساس جهان است و ماوراء الطبیعه وجود ندارد. غیرواقعی بودن ماوراء الطبیعه به این معناست که اولاً در سطح بشری، انسانها دارای روح غیرمادی و جاودان نیستند، و ثانیاً در سطح جهانی، عالم صاحب خدای غیرمادی و فناناپذیر نیست..........
- روش های تقویت حافظه
- مکتب اومانیسم
- ماکِیْماکِیْ
- تشکیل قریب الوقوع شورای قرآن و عترت در دانشگاه فرهنگیان
- در مورد دانشگاه فرهنگیان
- مفهوم کلمات
- جملات زیبا
- دانش آموزان با دانشگاه فرهنگیان آشنا شوند
- شورای مناطق دانشگاه فرهنگیان، از ابتدای سال 93 کار خود را به صورت رسمی آغاز خواهد کرد
- علی فرهادیان، به عنوان معاون مدیر کل راهنمایی و مشاوره سازمان مرکزی این دانشگاه، منصوب شد
پس به همین دلیل ازتون ممنون میشیم که سوالات غیرمرتبط با این مطلب را در انجمن های سایت مطرح کنید . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .